۱۴۰۴/۰۷/۱۹

سردبیر

چهار گناه بزرگ زبان در کلام پیامبر (ص)؛ عیب‌جویی، تملق، طعنه، لجاجت

بسم الله الرحمن الرحیم

سلسله جلسات درس اخلاق

با موضوع وصایای رسول خدا صلوات الله علیه وآله به ابوذر

جلسه شصت و هشت – 16/07/1404

ای ابوذر! عیب‌جو و مدیحه‌گو و طعنه‌زن و ظاهرساز مباش. «لا تَکُن عیّاباً و لا مَدّاحاً و لا طَعّاناً و لا مُماریّاً». این چهار واژه به ترتیب به معنای عیب‌جوی مردم، ستایش‌گر دیگران، طعنه‌زن و ظاهرساز است.

اگر یادتان باشد، در جلسات قبل حضرت درباره‌ی زبان و بدی‌های زبان سخن می‌گفتند؛ اینکه گاهی زبان بد، صفات ناپسندی از انسان صادر می‌کند. اکنون نیز در این بخش، حضرت چند نمونه از آن صفات را بیان می‌کند؛ چهار مورد از گناهان زبان را که بسیار زشت و خطرناک‌اند. همه‌ی گناهان زبان بد هستند، اما این چند مورد در از بین بردن اعمال انسان نقش جدی‌تری دارند. این چهار مورد بسیار خطرناک‌اند، ازاین‌رو باید بسیار مراقب زبان خود باشیم.

حضرت بار دیگر درباره‌ی زبان و آثار آن تأکید دارد. همان‌گونه که ملاحظه کردید، ما پیش‌تر نیز مفصل درباره‌ی زبان سخن گفتیم، اما اکنون درباره‌ی همین چند مورد خاص، نکاتی را دوباره عرض می‌کنم. این موارد در سقوط انسان و از بین بردن هویت انسانی او نقش پررنگی دارند.

رسول خدا فرمودند: «عیب‌های مؤمنان را جست‌وجو نکنید». برخی از مردم از صبح تا شب می‌نشینند تا ببینند چه کسی، کجا، چه کاری انجام داده است. البته گفتن این مسائل خود موضوعی جداست، اما رفتن و گشتن برای یافتن عیب دیگران، صفتی ناپسند است. حضرت فرمودند: «عیب‌های مؤمنان را جست‌وجو نکنید، زیرا هر کس به دنبال عیب‌های مؤمنان باشد، خداوند عیب‌های او را دنبال می‌کند، و هر کس خداوند به جست‌وجوی عیوبش برخیزد، رسوا خواهد شد؛ هرچند در درون خانه‌اش باشد».

بنابراین با مؤمنان درنیفتید. شاید دیده باشید در همین شهر خودمان، بعضاً شنیده‌ام که برخی افراد با تهمت و سخن ناروا، آبروی دیگران را برده‌اند، و در نهایت خودشان گرفتار همان صفات و بدی‌ها شده‌اند. این مسئله بسیار خطرناک است. خدا نکند که انسان به چنین حالتی دچار شود که بخواهد در پی یافتن عیب دیگران برود.

خداوند می‌فرماید: من به مبارزه برمی‌خیزم با کسی که بخواهد آبروی مؤمنی را ببرد یا عیب‌جویی کند. من از آن مؤمن دفاع می‌کنم. این کار بسیار سنگین است.

البته عیب‌جویی و جست‌وجوی عیوب دیگران معمولاً انگیزه‌هایی دارد. چرا کسی تصمیم می‌گیرد دنبال عیب‌های دیگران بگردد؟ یکی از ریشه‌های اصلی آن حسادت است. افراد حسود معمولاً در پی لغزش‌ها و عیوب دیگران هستند، زیرا نمی‌توانند موقعیت یا جایگاه علمی، معنوی، مالی یا اخلاقی دیگران را تحمل کنند. خداوند نعمتی به دیگری داده است، اما این افراد تاب دیدن آن را ندارند و می‌خواهند او را از جایگاهش پایین بکشند.

برخی حتی از آشکار کردن لغزش‌های دیگران لذت می‌برند، و این صفتی بسیار پست است. اینکه انسان ببیند آبروی دیگری می‌رود و از آن لذت ببرد، نهایت پستی است. گاهی آن شخص حتی مرتکب آن خطا هم نشده، اما جوی علیه او ساخته می‌شود و آبرویش می‌رود، و دیگر جبران‌پذیر نیست. شاید در اخبار یا درباره‌ی شخصیت‌های بزرگ دیده باشید که چگونه برخی از آنان بی‌گناه بوده‌اند، ولی در فضای اجتماعی آبروی‌شان رفته و دیگر به آسانی قابل جبران نبوده است.

یکی از علل عیب‌جویی، حسادت است. رسول خدا فرمودند: «هر کس عمل ناشایست کسی را آشکار و شایع کند، خداوند همان عیب را در او آشکار خواهد کرد». البته گاهی تهمت است، یعنی فردی اصلاً عمل بدی انجام نداده، ولی دیگران بر او تهمتی می‌زنند، و این بدتر است.

گاهی نیز واقعاً شخصی خطایی دارد که کسی از آن آگاه نیست، اما فرد دیگری می‌رود و عیب او را یافته، در میان مردم فاش می‌کند. حضرت می‌فرمایند: «هر کس عیب برادر مؤمن خود را بیابد و آن را شایع کند، خداوند همان عمل را بر او آشکار خواهد کرد، هرچند خود آن عمل را انجام نداده باشد. و هر کس مؤمنی را به عیبی سرزنش کند، نمی‌میرد تا خود به همان عیب گرفتار شود».

سرزنش کردن نیز خطرناک است. یکی از بندگان خدا می‌گفت: من حتی خلیفه‌ی دوم را سرزنش نمی‌کنم، زیرا می‌ترسم در برابر ولیّ خدا بایستم. مذمت ممکن است برای چیز دیگری باشد، اما سرزنش نه.

من خودم نیز این را تجربه کرده‌ام. گاهی درباره‌ی کسی مطلبی گفته‌ام و چندی بعد خودم همان کار را انجام داده‌ام. به یاد دارم زمانی در خطبه‌ها، از سخن یکی از علما انتقاد کردم که چرا فلان مطلب را در خطبه‌اش گفت، اما دو ماه بعد خودم در خطبه همان را گفتم. بعد هم سرزنش شدم. خداوند گویی می‌فرماید: «خودت حواست نیست!» و این حقیقت دارد، چون این سخن از پیامبر و امیرالمؤمنین نقل شده است.

می‌فرمایند: «کسی که دیگری را به عیبی سرزنش کند، نمی‌میرد مگر اینکه خود به همان عیب گرفتار شود.»
گاهی ریشه‌ی این سرزنش حسادت نیست، بلکه از سر دلسوزی است، اما در هر حال، عیب‌جویی اثر منفی خود را دارد، و خداوند با هیچ‌کس تعارف ندارد.

امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «هر که دشنام دهد، پاسخ دشنام خواهد شنید». پس یکی از علل عیب‌جویی حسادت است، و علت دیگر آن احساس کمبود در شخصیت خود فرد. کسی که کمالی ندارد و نمی‌تواند آن را به دست آورد، تحمل دیدن کمالات دیگران را ندارد، بنابراین برای تحقیر و تضعیف شخصیت آنان، به بازگویی عیوب‌شان یا نسبت دادن تهمت به آنان روی می‌آورد.

مؤمن چنین است که وقتی نام دوستش برده می‌شود و رفقایش را نام می‌برند، باید فوراً به خوبی‌های آنان اشاره کند و از آن‌ها یاد نیک نماید؛ به‌ویژه اگر در محل کار، تحصیل یا دیگر موقعیت‌ها با یکدیگر رقابت دارند. زیرا در جایی که رقابت به وجود می‌آید، معمولاً بدگویی نیز پدید می‌آید، و با آمدن رقابت، عیب‌جویی نیز ظاهر می‌شود.

دوستت که رقیب توست، وقتی نامش برده شد، شروع کن از او تعریف کردن؛ چه در درس، چه در مدرسه و چه در محل کار، تا انسان گرفتار عیب‌جویی نشود. در غیر این صورت، شیطان وارد می‌شود و مدیریت کار را در دست می‌گیرد.

البته اگر در مقام مشورت قرار گرفتیم ـ مثلاً خواستند برای او همسری برگزینند، یا دختری از خانواده‌ی او بگیرند، یا خواستند مسئولیتی به او بسپارند و از شما مشورت خواستند ـ در آنجا نباید بگوییم چون روایت داریم که عیب‌جویی نکنید، پس سکوت کنیم. نه؛ در مقام مشورت، موضوع فرق می‌کند. اگر واقعاً عیبی دارد، باید گفته شود. همچنین اگر در دادگاه از انسان شهادت می‌خواهند، مسئله متفاوت است. باید دقت کرد که جای مشورت یا شهادت، با عیب‌جویی بی‌دلیل فرق دارد.

اما کسی که ایمان دارد ـ یعنی به شهادتین اقرار کرده، مسلمان است، به اهل‌بیت علیهم‌السلام و حضرت حجت (عج) ایمان دارد، واجباتش را انجام می‌دهد و محرمات را ترک می‌کند، و در دل نیز به همه‌ی این اصول اعتقاد راسخ دارد ـ در واقع دارای ایمان است. ایمان یعنی باور درونی، و اقرار زبانی نیز نمود بیرونی آن است. عمل به دستورات نیز ثمره‌ی همان باور درونی است.

بنگرید؛ ما در مقام سخن می‌گوییم خدا وجود دارد، پیامبری دارد که دستورات خدا را به ما می‌رساند، و اهل‌بیت علیهم‌السلام ادامه‌دهندگان راه پیامبرند. این‌ها را به زبان می‌گوییم و ادعا می‌کنیم که باور داریم. اما پرسش این است: چقدر باور داریم؟

آنچه انسان به زبان می‌گوید، اگر در دلش با آن گره بخورد، در اصطلاح به آن «عقد» می‌گویند؛ یعنی گره‌ خوردن دل با باور. اگر این گره با قلب بسته شد، یعنی باور قلبی شد، نام آن «اعتقاد» است. وقتی این گره محکم‌تر شد، می‌شود «عقیده».

آن‌گاه انسان به مرحله‌ای می‌رسد که حتی اگر جانش را بگیرند، ایمانش از بین نمی‌رود، زیرا با جان و دلش به آن ایمان دارد. مؤمن کسی است که حاضر است جان خود را فدا کند، اما به پیامبر دشنام ندهد یا دین خدا از میان نرود. این به خاطر همان اعتقاد درونی و گره‌ی محکم قلبی است، نه صرفاً گفتار زبانی.

در روایات نیز وقتی تعبیر «مؤمن» می‌آید، غالباً منظور شیعه است. یعنی در بسیاری از مواردی که در احادیث گفته می‌شود «مؤمن چنین است» یا «مؤمن چنان است»، مراد شیعه می‌باشد. گاهی نیز از تعبیر «مسلم» استفاده شده، که در آنجا منظور، همه‌ی مسلمانان اعم از شیعه و سنی است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «از بین بردن شخصیت اجتماعی افراد گناه کوچکی نیست». شخصی ممکن است موقعیت و آبرویی برای خود فراهم کرده باشد، اما دیگری با گفتن سخنی بی‌ربط، آبروی او را از بین ببرد.

حضرت فرمودند: «ای بنده‌ی خدا! در گفتن نسبت به کسی که گناهی انجام داده، عجله مکن؛ شاید او توبه کرده و بخشیده شده باشد. و از گناه کوچک خویش ایمن مباش، زیرا ممکن است بر همان عذاب شوی و فرصت توبه نیابی».

گاهی دیده‌اید که انسانی در حال مرگ است، و ما گمان می‌کنیم دیگر امیدی نیست. یکی از نزدیکان ما بسیار حالش بد بود و در کما به سر می‌برد. به پدرم، حاج‌آقا مسجدی، گفتند برای او دعا کنید. پدرم با اینکه خود نیز بیمار بود، به مسجد آمد، دعا خواند و مراسم دعا برگزار شد. آن بنده‌ی خدا شفا یافت، اما چندی بعد پدرم از دنیا رفت. آن شخص حدود هشتاد سال داشت و پدرم حدود شصت‌وهفت تا هفتاد ساله بود. او پس از پدرم یازده سال دیگر زنده ماند. پدرم می‌فرمود: این بنده‌ی خدا در حال مرگ بود، ما برایش دعا کردیم و حالش خوب شد، اما من از دنیا رفتم.

در گناه نیز چنین است. مبادا به گناه دیگران بنگری و از گناه خود غافل شوی. ممکن است گناه بزرگ دیگری را خدا ببخشد، اما تو با گناه کوچک و بی‌توبه، گرفتار عذاب شوی.

پس اگر کسی از شما عیب دیگری را دانست، از بیان آن خودداری کند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «به جهت عیبی که در خود داری، دنبال عیب دیگران مباش».

باید به یاد داشته باشیم که هرجا عیب‌جویی وارد شود، برادری و محبت از میان می‌رود. جامعه دچار اختلاف، نفاق، جدایی و دشمنی می‌شود.

امروزه فضای مجازی، متأسفانه بستری رها و بی‌ضابطه برای گسترش عیب‌جویی دیگران است. برخی در آن می‌گردند تا عیبی بیابند، و سپس آن را منتشر می‌کنند، و در مدت کوتاهی میلیون‌ها نفر می‌بینند. باید مراقب بود که در این دام نیفتیم؛ زیرا این فضا، صیدگاه شیطان است.

روایتی از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است که فرمودند: «هر که در نهان کار نیکی انجام دهد ـ مثلاً پنهانی به فقیری کمک کند یا بیماری را عیادت نماید ـ عملی نیک و پنهان برای او نوشته می‌شود. چون کار پنهانی ثواب بسیار دارد. اما اگر در راه بازگشت، دوستی را دید و به زبان آورد که چنین کاری کرده است، آن عمل نهانی پاک می‌شود و به عنوان عملی آشکار برای او نوشته می‌شود. اگر برای دومین بار آن را بر زبان آورد، حتی عمل آشکار نیز پاک می‌شود و برایش نوشته می‌شود که آن عمل را از روی ریا انجام داده است».

بنابراین اگر کسی کار خیری انجام داد، نباید خود آن را بازگو کند. اگر عمل نیکی خودبه‌خود در جامعه شایع شود، اشکالی ندارد، اما اگر انسان خود بخواهد آن را بگوید، پسندیده نیست. پس بهتر است اعمال خیر خود را پنهان نگه داریم.

این روایت البته با موضوع عیب‌جویی متفاوت است، اما به جهت زیبایی معنا نقل شد.

پس پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «ای ابوذر، عیب‌جو مباش». و سپس فرمودند: «ولا مَدّاحاً؛ مدیحه‌گو نیز مباش».

مراد از «مداح» در اینجا مدیحه‌خوان اهل‌بیت نیست، بلکه به معنای چاپلوس و تملق‌گو است. یعنی کسی که بی‌جا از دیگران تعریف می‌کند تا نفعی ببرد یا کمبود شخصیتی خود را جبران کند.

رسول خدا فرمودند: «به صورت چاپلوسان و مدیحه‌گویان خاک بپاشید». یعنی این‌گونه افراد، انسان‌های ناپسندی هستند که سخنان عجیب و بی‌پایه می‌گویند. البته اگر کسی از کار خوب دیگری تعریف کند یا از او تقدیر نماید، اشکالی ندارد. اما اگر بی‌جا تعریف کند، آن چاپلوسی است.

برخی تملق بیگانگان را می‌کنند. مثلاً وقتی نام آمریکا برده می‌شود، از خوشحالی هیجان‌زده می‌شوند و دست و پای خود را گم می‌کنند. این نوع چاپلوسی، به‌ویژه نسبت به بیگانگان، بسیار نکوهیده‌تر است.

اگر کسی خداشناس باشد و به قدرت، حکمت و احاطه‌ی خداوند بر همه‌ی عالم ایمان داشته باشد، دیگر به دیگران چشم طمع ندارد. ریشه‌ی چاپلوسی بخشی از آن طمع است؛ یعنی انسان می‌گوید: «من تعریفی از این شخص بکنم، شاید چیزی از او نصیبم شود.»

اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد، تملق کسی را نمی‌کند، چون خود را بدهکار دیگران نمی‌بیند. انسان مؤمن برای خود منزلت و جایگاهی دارد و نیازی ندارد که با تعریف و چاپلوسی برای دیگران، موقعیتی به دست آورد.

البته اشتباه نشود، همان‌طور که عرض کردم، گاهی لازم است افراد را ستایش کرد، اما هدف نباید نفسانی باشد. نباید پشت این تعریف‌ها خواسته‌های شخصی و مادی پنهان باشد.

رشوه را دیده‌اید؟ رشوه همان است که کسی در برابر انجام کاری پولی می‌دهد. مرحوم سید محمدکاظم طباطبایی یزدی، صاحب کتاب عروه‌الوثقی، که فقها برای آن حاشیه می‌نویسند، در جلد دوم این کتاب بحثی دارد درباره‌ی رشوه.
ایشان در آنجا می‌گوید رشوه بر دو نوع است: مادی و معنوی. رشوه‌ی معنوی بسیار جالب است؛ به زبان ساده یعنی همان تعریف‌ها و تملق‌هایی که از اشخاص می‌شود.

وقتی کسی از تعریف و تمجید دیگران خوشش می‌آید و آن را می‌پذیرد، در واقع رشوه‌ی معنوی گرفته است. می‌گویند فلان آیت‌الله از تعریف خوشش می‌آید؛ همین که او تعریف را می‌پذیرد، یعنی رشوه را قبول کرده است.

پس چشم طمع به تملق دارد و با آن، کمبود شخصیتی خود را جبران می‌کند. اما انسان باید بداند و باور کند که هیچ چیز در اختیار غیر خدا نیست؛ همه چیز در اختیار خداوند است.

روایات بسیاری داریم که اگر انسان بخواهد محبوب مردم شود، باید راه خدا را برود. خدا خودش کار را درست می‌کند. نیازی نیست انسان مجیز دیگران را بگوید تا محبوب شود. شاید کسی را خدا بخواهد، آنگاه دل‌ها به سوی او متمایل می‌شود.

پیامبر فرمودند: «قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است، هر طور بخواهد آن را می‌گرداند». گاهی می‌بینید همه با کسی بد بودند، اما ناگهان همه به او علاقه‌مند می‌شوند. این کار خداست، نه انسان. ممکن است کسی میلیاردها پول خرج کند تا محبوب شود، اما نمی‌تواند. باید بفهمیم و باور کنیم که هیچ چیزی در اختیار غیر خدا نیست. همه‌چیز در اختیار خداست، و دیگران نمی‌توانند کمبودهای انسان را جبران کنند.

علاوه بر این، اگر کسی دیگری را بیش از حد تشویق کند، در حقیقت به او آسیب زده است. وقتی شروع به تملق و تعریف از دیگری می‌کنیم، خودمان کوچک می‌شویم و شخصیت‌مان پایین می‌آید. در عین حال، آن شخص مغرور می‌شود.

اگر ظرفیت نداشته باشد، این تعریف‌ها سبب غرور و تکبر او می‌شود. به‌تدریج صفات زشت خود را نمی‌بیند و باورش می‌شود که از دیگران برتر است. برای خود شأن و مقامی قائل می‌شود و کم‌کم توقعش بالا می‌رود. در واقع، شما با تعریف‌های بی‌جا، به زمین خوردن او کمک کرده‌اید.

اگر خواستید منافق را بشناسید، نشانه‌اش تملق است. در روایت داریم که چاپلوسی و تملق از نشانه‌های نفاق است.

البته تشکر از کسی که کار خیری انجام داده یا تعریف معقول از یک فرد، اشکالی ندارد. نباید این‌ها را با تملق اشتباه بگیریم. تملق آن است که از روی هوای نفس، خواسته‌های شخصی و طمع باشد. مثلاً کسی می‌گوید: «امروز بروم از فلانی تعریف کنم، شاید فردا اگر رئیس از او درباره‌ی من پرسید، بگوید آدم خوبی است.» این نوع نگاه، تملق و آفت جامعه است. تملق جامعه را فاسد می‌کند.

سپس حضرت فرمودند: «ولا طعّاناً»؛ طعنه‌زن هم مباش. طعنه یعنی حرف نیش‌دار زدن. دیده‌اید بعضی افراد وقتی چند دقیقه با آنان صحبت می‌کنی، در میان سخنانشان چندین نیش به انسان می‌زنند. ظاهراً در حال تعریف‌اند، اما هر جمله‌شان مانند میخی در دل انسان فرو می‌رود.

این صفت بسیار بدی است که متأسفانه برخی به آن مبتلا هستند. چنین افرادی می‌خواهند ضعف‌ها و کمبودهای خود را با زخم‌زبان و طعنه جبران کنند.

ریشه‌ی زخم‌زبان و طعنه نیز حسادت است. حسادت صفتی بسیار زشت است. در آغاز آفرینش نیز سه گناه بزرگ از همین صفات پدید آمد: تکبّر، حسادت و طمع. تکبّر از شیطان بود، حسادت از قابیل، و طمع از حضرت آدم علیه‌السلام. آدم علیه‌السلام به طمع افتاد و گرفتار شد، شیطان به تکبّر مبتلا شد، و قابیل به خاطر حسادت، برادرش هابیل را کشت.

گاهی نیز علت طعنه‌زدن، دشمنی است؛ چون انسان نسبت به کسی کینه دارد، با نیش زبان به او می‌تازد. برخی حتی حرف حق را با نیش می‌زنند. این هم بسیار زشت‌تر است.

برخی نیز می‌خواهند عیب دیگری را به او بفهمانند، اما با طعنه و زخم‌زبان این کار را می‌کنند. نتیجه‌اش این می‌شود که طرف مقابل سر لج می‌افتد و مقاومت می‌کند.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «تیزی و برندگی زبان از تیزی نیزه بیشتر است» زبان می‌زند و دل انسان را می‌خراشد، و هیچ چیز نمی‌تواند آن زخم را درمان کند.

اگر خواستیم ضعف یا عیبی را به کسی بگوییم، باید: مخفیانه بگوییم، با خوش‌رویی و زبان نرم سخن بگوییم،
و با دلسوزی و از باب خیرخواهی تذکر دهیم. بگوییم: برادر من! یک مشکلی هست، بیا با هم در میان بگذاریم. شما این عیب را داری، کسی هم نفهمد. این‌گونه تذکر دادن، پسندیده و سازنده است.

گاهی انسان متوجه نیست و در جمع ناگهان سخنی می‌گوید که در واقع نیش زبان است یا نوعی عیب‌جویی محسوب می‌شود.
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «مماریا»؛ یعنی مجادله‌کننده مباش. «مرا» به معنای پافشاری بر خطاست؛ یعنی انسان خطا می‌کند، اما حاضر نیست اشتباه خود را بپذیرد. سپس برای توجیه اشتباهش، حرف نادرست دیگری می‌زند تا آن خطا را بپوشاند. چنین فردی سخن باطل می‌گوید، می‌فهمد که اشتباه کرده است، ولی اشتباهش را با اشتباه دیگری دنبال می‌کند و دائماً این کار را تکرار می‌نماید.

طرف مقابل هم وقتی می‌بیند او پافشاری می‌کند، در پاسخ لجاجت می‌ورزد و می‌گوید: «نه، تو اشتباه می‌کنی، من درست می‌گویم!» و این گفت‌وگو ادامه می‌یابد. این مرا و لجاجت سبب کدورت، دشمنی و دوری دل‌ها می‌شود؛ به‌ویژه در میان خانواده‌ها، همسایه‌ها و نزدیکان.

انسان گاهی می‌فهمد که دیگری سخن حق گفته، اما چون در لجاجت است، حاضر نیست بپذیرد، و همین باعث از بین رفتن برادری و محبت می‌شود. باید اگر این صفت در ما وجود دارد، خود را از آن رها کنیم.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «لجاجت روح را معیوب می‌کند.»

من چند روایت از امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این باره می‌خوانم و دیگر شرح نمی‌دهم، خودتان معنا را دریابید: امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «لجاجت روح را معیوب می‌کند. انسان لجوج رأی و نظر صحیح ندارد».

باید خود را چنان تربیت کنیم که همیشه تسلیم حرف حق باشیم، حق بگوییم، حق‌پذیر باشیم و به حق عمل کنیم. اگر فهمیدیم اشتباه کردیم یا سخن نادرستی گفتیم، فوراً آن را جبران کنیم، به اشتباه خود اعتراف کنیم و اصلاحش نماییم. به هر حال، هیچ‌کدام از ما از خطا و اشتباه مصون نیستیم.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «لجاجت اندیشه را از بین می‌برد». انسان لجوج تدبیر ندارد. و نیز فرمودند: بپرهیز که مرکب لجاجت سرکش است و تو را به مهلکه می‌کشاند. از لجاجت دوری کن تا از زمین خوردن آن رهایی یابی.و نیز فرمودند: کسی که لجاجت ورزد و بر لجاجت خود پافشاری کند، همان بخت‌برگشته‌ای است که خداوند بر دلش پرده‌ی غفلت افکنده و حوادث ناگوار بر فراز سر او قرار گرفته است.

روایات در این باره بسیار است؛ برخی را از غررالحکم و دررالکلم و منابع دیگر نقل کردم. فقط اشاره کردم، بدون شرح، زیرا هرکدام از این روایات شرحی مفصل دارد که چگونه لجاجت اندیشه را از بین می‌برد و انسان لجوج چرا تدبیر ندارد. این‌ها را در فرصتی دیگر برای شما شرح خواهم داد.

خلاصه اینکه باید در پی اصلاح اخلاق خود باشیم، زبان خود را کنترل کنیم، زیرا همین زبان برای سقوط انسان کافی است.

رسول خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: یا أبا ذر! لایزال العبد یزداد من الله بُعداً ما ساء خلقه». ای ابوذر! انسان مادامی که اخلاقش بد است، همواره از خداوند دور می‌شود. تا زمانی که اخلاق خود را درست نکنیم، به خدای متعال نزدیک نخواهیم شد. توضیحات قبلی این بخش، معنای این سخن را روشن می‌کند.

سپس رسول خدا صلی‌الله علیه و آله وارد بحث نماز و مسجد می‌شوند. حدود هفت یا هشت جمله از حضرت در این باره نقل شده است. پیامبر خدا فرمودند: ای ابوذر! کلمه‌ی طیبه صدقه است، هر قدمی که به سوی نماز برمی‌داری صدقه است. ندا و دعوت مؤذن، دعوت خداوند است که می‌گوید: به نماز بشتابید! مسجد را نیکو آباد کنید که پاداش کسی که مسجد را آباد می‌سازد، بهشت است.

سپس پیامبر وارد نکات مربوط به مسجد می‌شوند. ابوذر پرسید: یا رسول‌الله! چگونه مسجد را آباد کنیم؟
و حضرت نکاتی فرمودند که ان‌شاءالله در نوبت‌های بعد، اگر عمری بود، بحث مسجد و نماز را برای شما بیان خواهم کرد.