بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله جلسات درس اخلاق
با موضوع وصایای رسول خدا صلوات الله علیه وآله به ابوذر
جلسه هفتاد و سوم – 21/08/1404
«يَا أَبَا ذَرٍّ مِلاَكُ اَلدِّينِ اَلْوَرَعُ وَ رَأْسُهُ اَلطَّاعَةُ» یا اباذر! اصلِ دین، وَرَع و پارسایی است و رأسِ طاعت، اطاعت خداوند. اصل دین، وَرَع و رأس طاعت نیز خودِ اطاعت است. همانگونه که سر برای بدن انسان اهمیت حیاتی دارد ـ بهطوریکه اگر سر از بین برود، انسان نابود میشود ـ اطاعت و بندگی خدا نیز سر و اساس این دین است. اصل دین، پارسایی و وَرَع است؛ و چون جلسه قبل درباره تقوا و مباحث مرتبط بود، ادامه همان را بیان میکنیم.
رسول خدا فرمودند: «يَا أَبَا ذَرٍّ كُنْ وَرِعاً تَكُنْ أَعْبَدَ اَلنَّاسِ وَ خَيْرُ دِينِكُمُ اَلْوَرَعُ» ای ابوذر! پارسا باش، تقوا و وَرَع داشته باش که عابدترین مردم خواهی بود، و بهترین چیز در دین، وَرَع است. وَرَع از تقوا بالاتر است و مرحلهای برتر از آن بهشمار میآید. معنای وَرَع آن است که انسان نفس خود را از حرام، خلاف و حتی شبهات حفظ کند. کسی که وَرَع دارد، عمداً و آگاهانه مرتکب گناه و انحراف نمیشود.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمودند: «هیچ شرف و بزرگی بالاتر از اسلام نیست.» یعنی کسی که مسلمان میشود، شرافت و عزت مییابد. همچنین هیچ عزت و ارجمندی بالاتر از پرهیزکاری نیست. اگر کسی بخواهد در فضیلت بر دیگران سبقت بگیرد، باید اهل تقوا باشد. و هیچ پناهگاهی نیکوتر و استوارتر از وَرَع نیست. اگر خواستی خود را در سنگر امن نگاه داری و از آسیبها حفظ کنی، بهترین سنگر، وَرَع است.
پیامبر خدا در ماه شعبان خطبهای خواندند: «قد أقبلَ إلیکم شهرُالله بالبرکة و الرحمة و المغفرة…» و فرمودند: نفسهای شما در ماه رمضان تسبیح است و خواب شما عبادت. در همان هنگام، امیرالمؤمنین از میان جمعیت برخاست و پرسید: «یا رسولالله! بهترین عمل در ماه مبارک رمضان چیست؟» برخی از مردم پاسخهایی دادند، اما پیامبر فرمودند: «الوَرَعُ عن محارم الله.» یعنی بهترین عمل در ماه رمضان، پارسایی و دوری از محارم الهی است.
وَرَع از تقوا بالاتر است. روزه برای انسان تقوا میآورد، اما در ماه رمضان باید بالاتر عمل کرد و به مرتبه وَرَع رسید. در خارج از ماه رمضان نیز چنین است. امام صادق علیهالسلام فرمودند: «اتقوا الله و صونوا دینکم بالورع.» تقوای الهی پیشه کنید، اما دین خود را با وَرَع حفظ کنید. وَرَع بالاتر از تقواست؛ یعنی گذشته از عمل به واجبات و ترک محرمات، باید مراقبت بر مستحبات نیز داشت و از مکروهات فاصله گرفت. تنها به واجبات و محرمات بسنده نکنید؛ دقت بیشتری لازم است. باید به بایدها و نبایدهای اخلاقی نیز توجه داشت.
به تعبیر امام باقر علیهالسلام، دشوارترین عبادتها وَرَع است؛ و عمل به واجبات و ترک حرام نیز همراه با دشواری است.
چند روایت درباره وَرَع:
رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند: «هر چیزی بنیادی دارد و بنیاد ایمان، وَرَع است.» من اینجا وَرَع را به معنای «پارسایی» میآورم؛ که از پرهیزکاری بالاتر است. پرهیز، تنها دوری از فساد است، اما پارسایی مرتبهای بالاتر دارد. «لِکُلِّ شَیءٍ أَسَاس، وَأَساسُ الإیمانِ الوَرَع.» برای هر چیزی پایهای است و پایه ایمان، وَرَع است. همچنین فرمودند: «پایه دین، وَرَع است.»
امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز فرمودند: «هیچ سنگری بهتر از وَرَع نیست، بهتر از پارسایی نیست.» همچنین فرمودند: «هر که ما را دوست دارد باید به کردار ما رفتار کند؛ ببینید ما چگونه عمل میکنیم و از پارسایی مدد گیرید.» در جای دیگر فرمودند: «شما توان انجام اعمالی را که من انجام میدهم ندارید.» رفتار امیرالمؤمنین بسیار سخت و سنگین بود؛ تلاش مجدّانه و شبانهروزی داشت، کار میکرد و بهرهبرداریاش تنها به اندازه رفع نیاز بود و باقی را صدقه و انفاق میکرد. او دائماً کار میکرد و به دست میآورد، اما برای خود تنها به اندازه نیاز برمیداشت و بقیه را میبخشید.
در مورد تغذیه خود میفرمود: «میتوانم از آن جنینِ گندم ـ همان دانه ریز و سفید در مرکز گندم که خاصیت فراوان دارد ـ آرد درست کنم و برای خود نان تهیّه کنم و بخورم، و شاید هم ایرادی نداشته باشد، اما این کار را نمیکنم.» لباس او چگونه بود؟ با اینکه حاکم اسلامی بود، لباسی ساده و معمولی میپوشید. نوع غذا خوردنش نیز همینگونه بود.
ما این موضوع را بارها بیان کردهایم. امیرالمؤمنین نان جو را با زانوی خود میشکست؛ زیرا نان آنقدر سفت بود که با دست شکسته نمیشد. سپس همان نان را در کیسهای قرار میداد، دهانه کیسه را میبست و حتی آن را مُهر میزد. گفتند: «یا علی! کسی اصلاً به چنین نانی طمع نمیکند. چرا اینگونه آن را مهر میزنی؟» فرمود: «بهخاطر محبتی که نسبت به من دارند، میترسم کسی از روی علاقه، ذرهای روغن بر آن بمالد و برایم بگذارد؛ پس مهر میزنم تا چنین اتفاقی نیفتد.» سپس فرمود: «لَا یُقْدِرُون؛ شما اصلاً قادر نیستید مانند من باشید. نمیتوانید و نباید هم دنبال آن باشید که اعمال مرا عیناً تکرار کنید.»
در آن زمان، او حاکم اسلامی بود؛ تمام بلاد اسلام زیر پرچم او قرار داشت و پس از دوران عمر و عثمان، اسلام گسترش یافته و ثروت زیادی در جامعه وجود داشت. با این حال، این حاکم بزرگ اسلامی، روز جمعه وارد خزانه بیتالمال میشد، آن را جارو میزد و سپس دو رکعت نماز میخواند. بعد میگفت: «خدایا! تو، ملائکه، انبیا، صالحان و شهدا را شاهد میگیرم که علی حتی یک دانه از بیتالمال را برای خود نگاه نداشت.» همه اموال را برمیگرداند و چیزی برای خود برنمیداشت.
این در حالی بود که بسیاری از کسانی که امروز مخالف او بودند، زمانی که کنار پیامبر برای نماز ایستاده بودند، حتی لباس مناسب نداشتند. یکی با همان یک لباس نماز میخواند و پس از نماز، لباسش را به دیگری میداد تا او نماز بخواند. اما سالها بعد، در زمان عثمان و پس از او، آنقدر ثروتمند شدند که طلاهایشان را با تبر خرد میکردند تا تقسیم کنند! این ثروتهای کلان از کجا آمده بود؟
ولی امیرالمؤمنین، هنگامی که حاکم شد، کفش خود را وصله میزد، لباسش پینه داشت و زندگیاش بسیار ساده بود. حق هم دارد که بگوید: «شما قادر نیستید مثل من باشید، واقعاً هم نمیشود.» هر چه انسان تصور کند، زندگی مانند امیرالمؤمنین ممکن نیست؛ چون او حجّت خداست. با این حال، فرمود: «لکن أَعینونی بالورع والاجتهاد.» یعنی: «اگر نمیتوانید مثل من باشید، دستکم مرا با وَرَع و تلاش معنوی یاری کنید.» شیعیان باید چنان رفتار کنند که گفته شود: «این شیعه علی است.»
اهل تقوا باشید، اما بالاتر از آن، اهل وَرَع باشید. اهل کوشش و تلاش معنوی باشید، اهل شبزندهداری و تهذیب نفس باشید. «اجتهاد» در اینجا بهمعنای مجتهد شدن فقهی نیست؛ یعنی درس حوزه خواندن یا مرجع تقلید شدن مدنظر نیست؛ بلکه مقصود تلاش و ریاضت و فعالیت معنوی است.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «شیعه باید در میان هفتاد هزار نفر ـ و در روایتی دیگر صد هزار نفر ـ شناخته شود.» این مسئله بسیار مهم است. باید چنان رفتار کند که از میان صد هزار نفر، چهره او مشخص باشد و بگویند: «این، شیعه جعفر است.» ما چگونه رفتار میکنیم؟ ظاهرمان، لباسمان…
فرمود: «لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِنَا وَلَا تَأْکُلُوا طَعَامَ أَعْدَائِنَا.» یعنی: لباس شما مانند لباس دشمنان ما نباشد و غذا خوردنتان مانند غذای آنان نباشد. اگر مانند آنها شوید، آرامآرام از ما فاصله میگیرید؛ همانطور که شیطان آرام و نرم کار میکند، دشمن بیرونی نیز با نرمی وارد میشود. شیطان یکباره نمیگوید: «روسری از سرت بردار» یا «ناف را آشکار کن.» اگر یکباره چنین سخنی بگوید، همه واکنش نشان میدهند؛ اما قدمبهقدم پیش میرود.
مثال آن را میبینید: اگر امروز کسی بیاید و علناً کار حرام آشکار انجام دهد، همه اعتراض میکنند. اما چند وقت میگذرد و در همان مکان مثلاً «میز خدمت» میگذارند و خانمهایی که پشت آن هستند، با موی آشکار میایستند. نه امامجمعه حرف میزند، نه ستاد، نه نمازگزاران؛ کمکم عادی میشود. دشمن نرم کار میکند، همانگونه که شیطان دارای «خطوه» است، دشمن بیرونی نیز قدمبهقدم پیش میآید. هیچوقت یکباره نمیگوید فلان کار را بکن؛ ابتدا تصویرسازی و تطویع ایجاد میکند، انسان را با صحنه عادت میدهد.
اگر به کسی بگویند: «بلند شو و برادرت را بکش!» میگوید: «چه حرفی است؟ برادرکشی در فرهنگ ما نیست.» اما در تاریخ، دو پیامبرزاده ـ قابیل و هابیل ـ یکی دیگری را کشت. چگونه؟ قرآن میفرماید: «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَعِیه.» یعنی نفسش کار را برایش تطویع و عادی کرد؛ قدمبهقدم او را به جایی رساند که قتل برادر را مطلوب دید. نفس به او گفت: «کشتن برادرت خوب است. حالا یک حرفی زده، خب بکش!» یعنی کمکم در جانش نشست.
حتی حضرت آدم را هم شیطان با تدریج و قسمخوردن فریب داد… شیطان گفت: «میدانی چرا خدا گفته از این میوه نخورید یا از این درخت استفاده نکنید؟ زیرا اگر از آن بخوری، هم علم فراوانی به دست میآوری و هم زنده میمانی، مانند خودِ او که جاوید است. تو بخور و زنده بمان؛ من به تو کاری ندارم. بلکه خیرخواه تو هستم.» سپس افزود: «اِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحین؛ من خیرخواه شما هستم.» حتی به خدا نیز قسم خورد که نصیحتگوست. به حضرت آدم قسم خورده بود که خیر او را میخواهد؛ اما درباره ما قسم خورد که «به عزّت خدا شما را گمراه میکنم.» به آنحضرت گفت: «میخواهم نصیحتتان کنم»، اما درباره ما گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغوِیَنَّهُم أَجمَعین.» قسم خورد که ما را بیچاره کند و تا لحظه آخر نیز دست از ما برنمیدارد.
حضرت فرمودند: «هر که ما را دوست دارد باید به کردار ما رفتار کند و از پارسایی مدد گیرد، زیرا پارسایی بهترین مددکار انسان در دنیا و آخرت است.» فرمودند: «پارسایی، درنگ کردن هنگام روبهرو شدن با شبهه است.» این خود دستورالعملی مهم است. تقوا یعنی احتیاط؛ یعنی دامن خود را هنگام عبور از میان خارها جمع کنی تا به خارها گیر نکند. یکی از تعریفهای معروف تقوا همین است: فرض کن در دشتی پر از خار راه میروی و عبایی بر تن داری. برای اینکه خار به عبایت گیر نکند، آن را بالا میگیری و از کنار خارها عبور میکنی. این همان تقواست.
حضرت فرمودند: «واجبات و محرمات روشناند؛ اما پارسایی یعنی توقف کردن هنگام مواجهه با شبهه.» شبهه با حرام و حلال قطعی فرق دارد. شبهه شبیه حق است، شبیه کار درست است، شبیه حقیقت است. به همین دلیل امام عسکری علیهالسلام فرمودند: «قف عند الشبهة.» یعنی هرجا شبهه دیدی، بایست. این لقمه را بخورم یا نخورم؟ این تصویر را ببینم یا نبینم؟ این صدا را بشنوم یا نشنوم؟ به این مکان بروم یا نروم؟ این قرارداد را امضا کنم یا نکنم؟ با این شخص ارتباط بگیرم یا نگیرم؟ بایست. عجله نکن. توقف کن و تأمل داشته باش. راه نجات در همین توقف است.
بعضی افراد در مسائل طهارت، وسواس شدید دارند. مرحوم آقای مجتهدی میگفت: «نجاست راحت است؛ تا شک کند، آب میکشد.» مثلا دستش به جایی خورده که شک دارد، چندبار آب میکشد؛ و چون آب در اختیارش هست، باز هم میشوید. اما هنگام پرداخت وجوهات، احتیاط نمیکند! هیچکس نمیگوید: «من احتمال میدهم وجوهاتم را نپرداختهام، برای احتیاط دوباره میپردازم.» وقتی پای مال وسط باشد، احتیاط کنار میرود؛ اما اگر پای جان باشد، انسان راحت میدهد. امتحانهای الهی نیز برای هرکس متفاوت است. یکی زن ندارد، امتحانش در ازدواج است. یکی شوهر ندارد، تمنّای ازدواج او را میسوزاند و اعصابش را خرد میکند. یکی بچه ندارد گرفتار بچهدار شدن است، یکی پسر ندارد گرفتار پسر است، یکی دختر ندارد، گرفتار دختر است. خدا میخواهد انسان را تربیت کند. دنیا محل تربیت است و باید در این دنیا پرورش بیابیم.
در روایت داریم که اگر کسی از خدا «پسر» خواست، باید همان را بخواهد. اگر خدا بخواهد، پسر عطا میکند. اما اگر کسی از خدا «اولاد صالح» بخواهد ـ همان چیزی که به ما سفارش شده ـ ممکن است پسر ندهد. چون نگفتهای: «پسر بده»، بلکه گفتهای: «فرزند صالح بده.» عمران از خدا «اولاد صالح» خواست و خداوند مریم را به او داد؛ نه پسر. انسان باید در این عالم آزاد شود؛ در غیر این صورت، همان نقطه وابستگی محل ابتلاء انسان میشود و رهایش نمیکنند تا تربیت و اصلاح شود.
به هر حال، امیرالمؤمنین فرمودند: «زیرکترین شما، پارساترین شماست.» انسان زیرک، اهل تقوا و توجه است و سادهلوحانه زیر بار هر حرفی نمیرود.
سپس حضرت وارد بحث فضیلت علم میشوند و میفرمایند: «یا اباذر! فَضلُ العِلمِ خَیرٌ مِن فَضلِ العِبادَة.» یعنی فضیلت علم از فضیلت عبادت بیشتر است. بدان که اگر آنقدر نماز بخوانید که کمرت خمیده شود و آنقدر روزه بگیرید که چون نی لاغر شوید، این اعمال سودی ندارد مگر آنکه اهل وَرَع و پارسایی باشید. بدانید که اگر آنقدر روزه بگیرید که چون وتر و میخ و نی باریک شوید، اینها برای شما سودی نخواهد داشت مگر آنکه پارسا باشید.
یا اباذر! کسانی که اهل علم و زهد در دنیا هستند، آنان اولیای حقیقی خدایند. بگذارید ادامه این بخش را جلسه بعد بیان کنم. خداوند متعال دلهای ما را ظرف معارف خود قرار دهد و توفیق عمل به آن را به ما عنایت فرماید.