بسم الله الرحمن الرحیم
سلسله جلسات فصل بندگی/ درس اخلاق طلاب
جلسه چهارم – 07/08/1404
در بیان موانع مهمی که بر سر راه تهذیب نفسِ کسی قرار دارد که میخواهد در مسیر انسانیت و آدمیت قدم بردارد، یا در مسئله سیر و سلوک اهل معرفت، گفته میشود این موانع بر دو گونهاند: موانع نظری و موانع عملی. موانع عملی در آینده مورد بحث قرار خواهد گرفت، اما در ابتدا باید به موانع نظری پرداخت.
نخستین مانع نظری، غفلت است. غفلت بهمنزله چرک و آلودگی جان انسان است؛ همان عامل مهمی که مانع میشود انسانی که بیدار شده و درک کرده است که مسیری در پیش روی اوست و باید به مقصدی برسد، نتواند در این راه حرکت کند. چنین انسانی با این موانع روبهرو میشود، و ازاینرو باید برای از میان برداشتن آنها بکوشد. یکی از این موانع، همان غفلت است.
در باب غفلت، استاد نکاتی را بیان فرمودهاند که بسیار ارزشمند است و انسان باید به آنها توجه ویژه داشته باشد. البته این بحث، یک بحث نظری است؛ در مقام عمل، در آینده خواهیم گفت که باید چه کرد. اما در این مرحله، لازم است که این مباحث را دنبال کنیم و بفهمیم چگونه انسان دچار غفلت میشود.
یکی از علل غفلت، توجه نداشتن انسان به حقیقت خویش است. ذهن در اینجا بحثی را مطرح میکند با عنوان فضول و عقول. این بحث، مبحثی شیرین است. شاید در بسیاری از کتابها چنین اصطلاحی رایج نباشد، اما ایشان چون از روایات بهرهبرداری میکند، این تعبیر را از خود آیات و روایات استخراج کرده است.
تفاوت میان این دو در این است که انسان یا به خویشتن مینگرد یا به دیگران. بیشتر ما گرفتار نگاه به دیگران هستیم. در بسیاری از موارد، به همان عیوب و اشتباهاتی مبتلا هستیم که در دیگران میبینیم، اما در خویش آنها را نمیبینیم. در حالیکه در دیگری آن عیوب را به روشنی مشاهده میکنیم.
برای مثال، ممکن است دچار رذیلهای اخلاقی، یا کمبود و نقصی در خود باشیم، ولی گویا هیچ توجهی به آن نداریم. اما هنگامی که همان عیب را در دیگری میبینیم، آن را با وضوح کامل مشاهده میکنیم و حتی نسبت به آن واکنش نیز نشان میدهیم. استاد میفرمایند این خود نوعی غفلت است؛ زیرا انسان باید نخست به خویشتن بپردازد، ابتدا خود را آباد سازد و به اصلاح درون خویش همت گمارد.
انسانِ عقول نخست به درون خود مینگرد، نه به بیرون. در حالیکه انسانِ فضول پیوسته در حال سرک کشیدن در کار دیگران است؛ نگاهش به بیرون و به خانه همسایه است، و به خویشتن توجهی ندارد.
معنای واژهی «فضول» و «فضل» نیز روشن است. «فضل» در اصل به معنای زیادی است، و «فضله» آن چیزی است که از بدن دفع میشود. هنگامی که گفته میشود «شخصی دارای فضیلت است»، یعنی در او نوعی زیادی و افزونی وجود دارد؛ برای مثال، ما باید عالم شویم و اهل علم و فضیلت گردیم. واژهی «فضیلت» به معنای برخورداری از آن «زیادی» و «برتری» است که نسبت به حالت معمولی وجود دارد.
در ادامه، استاد به خطبهای از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در نهجالبلاغه استناد میکنند؛ خطبهی دویست و بیست و سوم که خطبهای مفصل است. انس خود را با نهجالبلاغه زیاد کنیم. باید چند کتاب همیشه در دسترس داشته باشیم: نخست قرآن کریم که همواره باید در کنار ما باشد، سپس کتاب لغت، تا بتوانیم واژگان را بررسی کنیم. کتاب لغت از ابزارهای ضروری برای اهل علم است، زیرا ما در آغاز راه نیازمند آن هستیم تا ذخیرهی واژگان و معانی آنها را در خود افزایش دهیم؛ بدانیم هر واژه چه ریشهای دارد و از کجا آمده است. گاهی انسان در علم لغت کار میکند، گاهی در علم اشتقاق، و اینها بعدها در فقه و فهم روایات بسیار به کار میآید. چهبسا واژهای که در فقه معنای خاصی پیدا کرده، در اصل از واژهای دیگر مشتق شده است. بنابراین باید ذخیرهی شناخت واژگان را در خود افزایش دهیم.
در همین زمینه، یاد نکتهای افتادم. خداوند مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی رضواناللهعلیه را رحمت کند؛ شخصیتی بینظیر در میان علمای بزرگ ما. در میان فقها تقریباً هر صد سال، یک نفر ظهور میکند که در علم فقه میدرخشد و او را «رأسالسنه» یا گلِ فقها مینامند؛ یعنی فقیهی که ویژگی و نوآوری خاصی دارد که دیگران ندارند.
آیتالله بروجردی نیز در فقه و اصول چنین جایگاهی داشتند. ایشان در سن نوزدهسالگی در درس مرحوم آخوند خراسانی شرکت میکردند و مورد توجه ویژهی استاد بودند. نقل است که وقتی آقای بروجردی سخن میگفت، آخوند خراسانی میفرمود: «ساکت باشید، ببینیم آقا چه میگوید» کلاس آخوند خراسانی جمعیتی حدود هزار نفر یا اندکی بیش از آن داشت، که سیصد تا چهارصد نفر از آنان مجتهد مسلم بودند. در فرصتی دیگر، اگر لازم شد، ویژگیهای مرحوم آیتالله بروجردی را به تفصیل بیان خواهم کرد. ایشان در زمینهی فهم روایات و درک تاریخ، مهارتی کمنظیر داشتند.
اینکه عرض میکنم وقت خود را از دست ندهید، به همین سبب است. بهویژه توصیه میشود که تاریخ اسلام را بخوانید. نه تنها تاریخ تحلیلی، بلکه ابتدا خود تاریخ را بهصورت گزارشگونه و سپس تحلیلی بیاموزید. همچنین در زمینهی علوم مختلف و موضوعاتی که در فهم فقه و معارف دینی تأثیر دارند، مطالعه و یادگیری ضروری است. برای مثال، در برخی روایات مربوط به باب طهارت، بهویژه در مبحث آب کر، مسائل دقیقی مطرح میشود. در اینگونه مباحث، راویان نزد امام صادق علیهالسلام میآمدند و دربارهی مقدار آب کر سؤال میکردند. گاهی خود امامان معصوم علیهمالسلام نیز نکاتی را بهصورت مستقیم بیان میفرمودند.
نکتهی جالب اینجاست که معصوم علیهالسلام همیشه به اندازهی فهم مخاطب و متناسب با شرایط او سخن میگفتند. در نتیجه، در روایات میبینیم که گاه مقدار آب کر را پنج رطل ذکر کردهاند و در روایتی دیگر چهار رطل. (البته عددها را بهصورت فرضی ذکر میکنم.) در اینجا فقیه میپندارد میان روایات تعارض وجود دارد و شروع میکند به جمع دلالی و سندی، بررسی راویان، و مقایسهی متنها تا از مجموع آنها نتیجهای به دست آورد؛ اما آن فقیهی که متضلّع است و دقت بیشتری دارد، به نکتهای عمیقتر توجه میکند. مرحوم آیتالله بروجردی میفرمودند: راوی این روایت اهل بصره است، و راوی روایت دیگر اهل کوفه. و چون واحد اندازهگیری (رطل) در بصره با واحد آن در کوفه تفاوت دارد، اختلاف عدد طبیعی است. راوی بصرهای پاسخ خود را بر اساس معیار شهر خود شنیده است، و راوی کوفی بر اساس معیار شهر خود. برای مثال، همانطور که «من ری» با «من تبریز» تفاوت دارد؛ ممکن است «من ری» شش کیلو و «من تبریز» سه کیلو باشد یا بالعکس. بنابراین، آنچه در ظاهر تعارض مینماید، در حقیقت اختلاف در واحد سنجش است. فقیهی که با لغت، رجال، و حدیث آشناست، این تفاوت را درک میکند و دیگر دچار سردرگمی نمیشود.
از همینرو عرض میکنم: کتاب روایت و کتاب لغت همیشه باید همراه طالب علم باشد. از همان آغاز طلبگی، آرامآرام باید سطح مطالعه و منابع خود را ارتقا دهد. کتابهای لغت نیز باید تدریجاً عمیقتر و دقیقتر شود. باید علم اشتقاق را یاد گرفت تا ریشهی واژهها و ارتباط آنها را شناخت.
یکی دیگر از کتابهایی که نباید از آن غافل شد، نهجالبلاغه است. پیوسته باید به آن مراجعه کرد. هرگاه فرصتی برای استراحت پیش آمد، بخشی از آن را بخوانید. دستکم سالی یک بار نهجالبلاغه را بهطور کامل مرور کنید. این کار معرفت انسان را میافزاید.
در همین خطبهی دویست و بیست و سوم نهجالبلاغه، حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام این معنا را بهصورت کامل بیان میفرمایند. در تبیین آیهی شریفهی «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» حضرت چنین میفرمایند: ای انسان، چه چیز تو را بر گناه جرئت داده است؟ و چه چیز تو را در برابر پروردگار کریمت مغرور ساخته؟ کدام عامل تو را به هلاکت خویش علاقهمند کرده است؟ چه شده که دوست داری خود را نابود سازی؟ آیا این بیماری تو درمانپذیر نیست؟ آیا این خواب غفلت بیداری ندارد؟ چرا همانگونه که بر دیگران رحم میکنی، بر خود رحم نمیکنی؟ تو که هرگاه کسی را در زیر آفتاب سوزان ببینی، بر او سایه میافکنی، و هرگاه بیماری را ببینی که ناتوان شده است، از سر دلسوزی بر او میگریی؛ پس چه شده که نسبت به بیماری روحی خود شکیبا شدهای؟ چرا بر مصائب خود صبر میکنی و بر خویش نمیگریی؟ تو از همه بیچارهتری، در حالی که هیچ چیز برای تو عزیزتر از خودت نیست! پس این خواب غفلت را که چشمانت را فرا گرفته است، با بیداری برطرف ساز.
دوستان گرامی توجه داشته باشید که در بحث تعلیم و تهذیب نفس، اساس کار از خود انسان آغاز میشود. در دعاها نیز همینگونه است. دیدهاید که صدیقهی طاهره سلاماللهعلیها از آغاز شب تا پایان شب برای همسایگان دعا میکردند، و این امر بسیار پسندیده است. اما در اصل، نقطهی آغاز اصلاح و تهذیب، از خود انسان است. هرچه دربارهی مسائل نفسانی و روحی گفته میشود، باید از نفس خود آغاز شود؛ چراکه راه سلوک و معرفت، از درون شروع میشود.
اگر تمام آیات و روایات را بررسی کنید، خواهید دید که در همهی آنها تأکید نخست بر اصلاح خویشتن است. تعبیراتی مانند «أنفسکم» و «أهلیکم» همگی از خود انسان آغاز میشود. یعنی ابتدا باید خود را درست و اصلاح کرد، سپس به دیگران پرداخت. هیچ آیه یا روایتی در زمینهی مسائل معنوی وجود ندارد که در آن ابتدا سخن از دیگران رفته باشد و نه از خود.
در روایات اهلبیت علیهمالسلام نیز این اصل کاملاً مشهود است. سخنی که عرض میکنم با دقت است: در هیچ روایت معنوی نیامده است که انسان نخست برای دیگری دعا کند و بعد برای خود. بلکه باید اول برای خویشتن بخواهد و سپس برای دیگران؛ اما در مسائل مادی برعکس است. در روایات آمده که انسان از آغاز شب تا صبح برای همسایهاش بکوشد، خانهاش را آباد کند، زندگیاش را سامان دهد، و حتی در اصلاح اخلاق او بکوشد. این مرحلهی دوم است، یعنی پس از آنکه خود را اصلاح کرد. البته هنگامی که دعا میکنید، همه را در دعا داخل کنید: «من مشرق الأرض إلى مغربها» — از مشرق تا مغرب زمین. هنگام دعا برای دیگران، برای همه دعا کنید: خانه، همسر، آسایش، وسایل زندگی. اما هنگامی که دعا برای جان و روح است، باید نخست برای خود دعا کنید.
در همینجا حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام ما را تنبیه و بیدار میفرمایند. کسی را مثال میزنند که چند لباس دارد اما باز برهنه است، سپس فرد برهنهای را میبیند و برای او گریه میکند، دلش به رحم میآید و به سراغش میرود تا لباس تنش کند. حضرت میفرمایند: این شخص فضول است، نه عقول. انسان عاقل، وقتی خود برهنه است، نخست لباس بر تن خویش میپوشد، نه آنکه برای دیگری اشک بریزد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام در این خطبه، دارد مثل را تبیین میکنند. بنابراین، اگر نقص یا غفلتی را در دیگری مشاهده کردیم و از آن رنج بردیم، اما به درون خویش ننگریستیم و همان عیب را در خود اصلاح نکردیم، دچار غفلت شدهایم.
حضرت میفرمایند: کسی که کارهای اضافی انجام میدهد اما عقل بر او حاکم نیست، و خویشتن را اصلاح نمیکند، گرفتار گمراهی است.
ما زمانی میتوانیم به اصلاح دیگران بپردازیم که پیش از آن خود را اصلاح کرده باشیم. اما نباید این شرط، ما را از عمل بازدارد. اینگونه نباشد که بگوییم: «تا خودم را درست نکردهام، کاری به اصلاح دیگران ندارم.» خیر، این شرط، مقدمهی تحصیلی است نه مقدمهی حصولی. یعنی باید در مسیرِ اصلاح خویش حرکت کرد تا بتوان به دیگران نیز کمک نمود، نه اینکه منتظر شد تا به کمال رسید و بعد آغاز به کار کرد.
برای روشن شدن مطلب، خود ایشان مثالی میزنند: مثال پزشک. از یک فرد عادی نمیپرسند چرا فلان بیمار را درمان نکردی؛ زیرا او پزشک نیست و بر او واجب نیست که تحصیل پزشکی کند. این کار مقدور همه نیست. اما در امور اخلاقی و معنوی چنین نیست. اگر کسی مشکل اخلاقی یا روحی دارد، نمیتواند بگوید: «چون خود را اصلاح نکردهام، پس وظیفهای نسبت به او ندارم.» خیر، هرکس موظف است در حد توان خود هم خویش را اصلاح کند و هم در اصلاح دیگران بکوشد. پس شرط اصلاح دیگران، اصلاح نسبی خویشتن است؛ یعنی به همان اندازه که انسان در خود اصلاح ایجاد کرده، به همان میزان میتواند به دیگری کمک کند.
اگر این نکته مورد توجه قرار نگیرد، باب امر به معروف و نهی از منکر بسته میشود. زیرا همواره موظفیم خود را اصلاح کنیم، و این کار طبق آیات و روایات، برای همه مقدور است. گرچه دشوار به نظر میرسد، اما در واقع چنین نیست. آغاز کار شاید سخت باشد، اما وقتی انسان اقدام کرد، آسان میشود. سختیِ آغاز، کاذب است؛ اما آسانیِ پس از آن، صادق. وقتی شروع کنید، کار به مرور روان میشود. البته به مقدماتی نیاز دارد: توجه، تمرکز، و استمرار. پس از آن، کار بر انسان آسان میشود. «وَ نُیَسِّرُکَ لِلْیُسْری» بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آسان شد ولی برای حضرت موسی آسان نبود. گفت «وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي».
بنابراین، اصلاح نفس اگرچه در آغاز دشوار مینماید، اما با استمرار و توجه، آسان و دلنشین میشود. حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در این بخش به نکتهای بسیار دقیق تذکر میدهند: آیا تاکنون دیدهای هیچ انسان عاقلی برای دیگران گریه کند اما بر حال خود ناله نکند؟ عقل اقتضا میکند که انسان، پیش از هر چیز، به خویشتن بپردازد. عقل آن است که انسان از طعامی که در سفرهاش نهاده شده، هم خود سیر شود و هم دیگری را سیر کند. یعنی اول از آن بهره گیرد، سپس دیگران را نیز بهرهمند سازد. تغذیهی روح نیز به همینگونه است. هر مقدار از فضایل و معارف را که به دست آوردی، نخست جان خود را از آن سیر و سیراب کن و سپس آن را به دیگران انتقال بده.
اما در همانجا نمان؛ همواره خودت نیز رشد کن و در کنار رشد خویش، دیگران را نیز رشد بده. در عرصهی اخلاق نیز چنین است: انسان گرسنه و تشنهی معنویت، با فضایل اخلاقی، روح خود را سیراب میکند و از جرایم و رذایل اخلاقی دور میشود، سپس میتواند دیگران را نیز سیر و سیراب سازد. اگر انسان خود را اصلاح نکرده باشد، در حقیقت دوستدار معروف نیست، بلکه منکر را دوست دارد. این معنا مخالف با بیانی است که امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه فرمودهاند.
خود آن حضرت نیز، همواره از خدای تعالی عقول بودن را خواسته. نکتهی جالب این است که در مسیر تهذیب نفس، انسان باید نوعی خودخواهی مثبت داشته باشد؛ یعنی به خود توجه کند، مراقب خویش باشد، و در اصلاح خویشتن کوتاهی نکند. این خودخواهی، آن معنای منفی و اخلاقاً مذموم را ندارد، بلکه نوعی خودآگاهی و مراقبت است.
حضرت میفرمایند انسان عقول، کسی است که نخست به خویشتن توجه دارد، و انسان فضول، آن است که دائم سر در کار دیگران میکند. ازاینرو، خود امیرالمؤمنین علیهالسلام در دعاهایشان چنین میگویند: «ان رَبِّی وهَب لِي قَلْبًا عَقُولًا وَلِسَانًا سَئُولًا» پروردگارا، به من دلی بخش که خردمند و متوجه باشد، و زبانی عطا کن که اهل پرسش و جستوجوی حقیقت باشد. این تعبیر بسیار زیباست؛ یعنی قلبِ عقول، دلی است که ابتدا متوجه خود است و از غفلت دوری میکند، و زبانِ سئول، زبانی است که هرچه را نمیداند، با فروتنی میپرسد. این نیز دعایی است که ما باید در مناجاتهای خود بخواهیم و بگوییم.